پرنیاخانمپرنیاخانم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

روزنگارمن ودخترم

عاقبت در یک شب از شب های دور

کودک من پا به دنیا می نهد

آن زمان بر من خدای مهربان

نام شور انگیز مادر می نهد

بینمش روزی که طفلم همچو گل

در میان بسترش خوابیده است

بوی او چون عطر پیک یاس ها

در مشام جان من پیچیده است

پیکرش را می فشارم در برم

گویمش چشمان خود را باز کن

همچو عشق پاک من جاوید باش

در کنارم زندگی آغاز کن...

 

18ماه چه زودگذشت!!!!!

سلام خانوم خانومای من اول عذرخواهی میکنم واسه اینکه دیربه دیرسراغ وبلاگت میام مامان جونم آخه بیشتروقتموباشمامیگذرونم وبه کارای خونه میرسم این روزاتوجه بیشتری نسبت به قبل نیازداری ودوست داری من همیشه کنارت باشم توبازی وغذاخوردن وبقیه کار پس وقتی نمیمونه دیگه اما اما اماواین روزها..... پرازشادی وپرازانرژی عاشق این روزهام دلم میگیره که داره به سرعت برق وبادمیگذره وتوداری بزرگ وبزرگ وبزرگترمیشی گاهی وقتاازکوچیکیت خیلی چیزایادمیگیرم اولینش مهربونی وعشق ومحبته
24 آبان 1393

پرنیاخانم ماالان 15ماه داره

سلام دخترمهربونم وقتی وبلاگتوساختم اسمشوگذاشتم روزنگارچون دوست داشتم لحظه لحظه بزرگ شدنتوواست ثبت کنم تابعدهاازخوندنش لذت ببری وتمومه این لحظات واسه خودم تداعی بشه ولی باورکن وقت نمیکنم الانم که دارم واست مینوسم ساعت3:15بعدازظهره وشمابعدازکلی آب بازی وتوپ بازی خوابیدی هروقت میام واست بنویسم همش دوست دارم ازدوست داشتن خودموبابابگم که چقدرعاشقتیم ودوست داریم باباباوجودخستگی بعدازکارش حتمن شماروباخودش بیرون میبره تاتنوعی بشه واست آخه عاشق دردری(به قول خودت)وهروقت بابالباس میپوشه سوییچ رومیاری ومیپری بغلش. خودمم که همه روزوباهات سرگرمم وهمش باهم بازی میکنیم وقتی که خوابی هم دنبال کتاب ومقالم که مامان موفقی باشم وبتونم پاسخ...
22 مرداد 1393

یکسال ودوماه و7روز

سلام دخترگلم-پرنیای خوشکل مامان امروزروبه توصیه بابایی اومدم واست بنویسم خودش خیلی دوست داره بیادوواست بنویسه ولی واقعاوقتشونداره-ازسرکارکه میادبعدازکمی استراحت شمارومیبره بیرون چون میدونه عاشق بیرون رفتنی وبعدازشامم کمی باهاتون بازی میکنه ازون بازیهای پرانرژی که خییییییییییییییلی دوست داری. کارات خیلی واسه من وباباجذابه مثلابابامیگه بروجوراباموبیار-میاری واسش-بروشلوارموبار-اونم میاری وبهش میدی-اگه بابابزاره زمین دوباره برمیداری ومیدی دستش وازش میخوای حتمابپوشه وبعدازآماده شدن بابامیری سوییچ ماشینومیاری که باهم بریدبیرون   دیشب نشستم بودم پای کامپیوترمیدونستم پشت سر نشستی  وداری یکارایی میکنی نگاه که کردم دیدم...
29 تير 1393

بدون عنوان

سلام دخترمهربونم امروزیکم خاص بودواسه همین گفتم بیام وبنویسم برات تاهروقت  بزرگترشدی وخوندنیادگرفتی بخونیش صبح همینطورکه داشتم فایلای کامپیوترومرتب میکردم فیلمای نوزادیتودیدم ومن وبابانشستیم نگاشون کردیم وکلی ذوق کردیم منکه دیگه اشکام دراومده بود باورم نمیشه اینقدرزمان زودگذشته وتوازاون دخترکوچولوی ریزه میزه که حتی کوچیکترین سایزلباساهم براش بزرگ بودی تبدیل شدی به یه دخترخاااااااااااااااانوووووووووووم که خیلی چیزاروتاحالایادگرفته ودیگه ریزه میزه نیست   بعدازظهرم باباچون میده عاشق بیرون رفتنی ماروبردبیرون-البته بگم اینجاهواخیلی گرمه وهرجایی نمیشه رفت خلاصه تصمیم براین شدبریم مرکزخریدی که هم خنکه وهم یسری ماشین و...
27 تير 1393

پرنیای ما14ماهه شده

سلام سلام صدتاسلام به دخترشیطون بلای خودم اینروزامتوجه گذرزمان نیستم وفقط میبینم خیلی زودداری بزرگ میشی تغییراتت کاملن واضحه وهرروزیه کارجدیدیادمیگیری ومن وباباکلی ذوق میکنیم  
22 تير 1393

1سال و1ماه و21روزگذشت....

سلام نازگلم الان که دارم واست مینویسم ساعت3ظهره وشمابعدیه آب بازی حسابی خوابیدی اینروزاخیلی همش سرگرم توشدم ونمیتونم بیام روزانه واست بنویسم هزارماشالاخیلی شیطون شدی ودیگه نمیشه ازت غافل شد خوب بریم سراصل مطلب اول یه خبردارم واست -یه دوست کوچولوبه جمع دوستات اضاف شده بله خاله مریم(ازدوستای دوران دانشگاه من وباباکه هنوز باهاشون درارتباطیم-واینوبگم که خاله وهمسرشون خیییییییییییلی شمارودوست دارن ووقتی میبیننت حسابی سرگرمت میشن)صاحب یه پسرکوچولوی نازشده البته هنوزنتوتنستم باهاش صحبت کنم تاحالشون کمی بهترشه بعد خب تبریک میگم بابت یه دوست تازه   اماااااااااااااااااااااااااااااااا شلوغیای اینروزات حسابی منوباب...
12 تير 1393

راه رفتن دخملمون-فقط چندقدم

سلام دخترمهربونم الان که واست مینویسم دقیقا 1سال و1ماه و5روزداری  اینروزاهمش منتظراینیم که شمایکارجدیدانجام بدی وشمادخترنازنینم هرروزکارجدیدی یادمیگیری وبه تواناییات اضافه میشه بالاخره بعدازکلی تمرین وممارست باعموجون ومادرجون تونستی خودت بلندبشی وچندقدم راه بری دیدن این لحظه هاواسم خیلی شیرینه وکلی ذوق میکنم وقتی میبینم نی نیه من امروزروپاهای خودش وایساده وواسه خودش خانمی شده این موفقیتوبهت تبریک میگم مامانم
27 خرداد 1393

جدیدترین شیطنت خانوم خانوماااااا

امان ازدست تودخترگل مامان بعدازاینکه ازمبلابالاوپایین میری وکشوهای میزوبیرون میاری میشینی توش اومدن تواشپزخونه وهزارتاشیطونی که مامانومجبورکر. همه چیزوجمع کنه دیشب دیدم ارومی وصدات درنمیاد باخودم گفتم این قندعسل کجاست که نمیادسراغم وپاهاموبگیره بخوادبغلش کنم خلاصه ترسیدم که نکنه مشغول کارخطرناکی باشی واومدم سراغت دیدم.... خودت ببین مامان بهتره           بله دیدم کشوهات خالی کردی ومشغول بررسی وسایل توشونی
22 خرداد 1393

پرنیاجون دوست داره خودش غذاشوبخوره بدون کمک

چندروزی میشه نمیزاری من وبابابهت غذابدیم وظرف غذارومیکشی میاری جلوی خودت وبادست چنگ میزنی میزاری دهنت منم دیدم سعی داری خودت بخوری بیشترلذت میبری وبهت میچسبه مانع نشدم امااااااااااااااااااااااااااااااا بعدازهروعده یه تمیزکاری حسابی درپیش داااااااااااااااااااااااااااارم هم خودتوهم خونه میگی نهههههههههههههههه نگاه کن اینم بگم که ماکارونی روخیلی دوست داری ...
20 خرداد 1393