بدون عنوان
سلام دخترمهربونم
امروزیکم خاص بودواسه همین گفتم بیام وبنویسم برات تاهروقت بزرگترشدی وخوندنیادگرفتی بخونیش
صبح همینطورکه داشتم فایلای کامپیوترومرتب میکردم فیلمای نوزادیتودیدم
ومن وبابانشستیم نگاشون کردیم وکلی ذوق کردیم منکه دیگه اشکام دراومده بود
باورم نمیشه اینقدرزمان زودگذشته وتوازاون دخترکوچولوی ریزه میزه که حتی کوچیکترین سایزلباساهم براش بزرگ بودی تبدیل شدی به یه دخترخاااااااااااااااانوووووووووووم که خیلی چیزاروتاحالایادگرفته ودیگه ریزه میزه نیست
بعدازظهرم باباچون میده عاشق بیرون رفتنی ماروبردبیرون-البته بگم اینجاهواخیلی گرمه وهرجایی نمیشه رفت
خلاصه تصمیم براین شدبریم مرکزخریدی که هم خنکه وهم یسری ماشین واسه بچه هاداره تابتونن توش بشینن وهمراه پدرومادرشون تومرکزچرخ بزنن
خلاصه یه مدتی که توش نشستی شروع کردی به نق زدن که میخوای بیای بیرون وبغل ماباشی
امانه بعدازاینکه باباازماشین بیرونت آورددیدیم کهتصمیم داری خودت راه بری
ماهم مانع نشدیم ویه راهروخلوت پیداکردیم واجازه دادیم راه بری
واااااااااااااااااااای صحنه های دیدنیی بودکاش میشدازت فیلم بگیرم
یه جوری باعجله راه میرفتی وسرتو مینداختی پایین وازهرمغازه ای خوشت میومدمیرفتی تو
حتی تاپشت میزوویترین مغازه هاهم رفتی
خداااااااااااااااااااایاااااااااااااااااااااادوست داشتم حسابی بوست کنم
مردم همه نگات میکردنو یه عده ای مثل ماذوق زده شده بودن
بابامیومدسراغت بغلت کنه ازدستش فرارمیکردی
فک کنم خیلی بهت خوش گذشت-امیدوارم همینطورباشه