پرنیاخانمپرنیاخانم، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

روزنگارمن ودخترم

بدون عنوان

1393/4/27 1:21
130 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخترمهربونم

امروزیکم خاص بودواسه همین گفتم بیام وبنویسم برات تاهروقت  بزرگترشدی وخوندنیادگرفتی بخونیش

صبح همینطورکه داشتم فایلای کامپیوترومرتب میکردم فیلمای نوزادیتودیدم

ومن وبابانشستیم نگاشون کردیم وکلی ذوق کردیم منکه دیگه اشکام دراومده بود

باورم نمیشه اینقدرزمان زودگذشته وتوازاون دخترکوچولوی ریزه میزه که حتی کوچیکترین سایزلباساهم براش بزرگ بودی تبدیل شدی به یه دخترخاااااااااااااااانوووووووووووم که خیلی چیزاروتاحالایادگرفته ودیگه ریزه میزه نیست

 

بعدازظهرم باباچون میده عاشق بیرون رفتنی ماروبردبیرون-البته بگم اینجاهواخیلی گرمه وهرجایی نمیشه رفت

خلاصه تصمیم براین شدبریم مرکزخریدی که هم خنکه وهم یسری ماشین واسه بچه هاداره تابتونن توش بشینن وهمراه پدرومادرشون تومرکزچرخ بزنن

خلاصه یه مدتی که توش نشستی شروع کردی به نق زدن که میخوای بیای بیرون وبغل ماباشی

امانه بعدازاینکه باباازماشین بیرونت آورددیدیم کهتصمیم داری خودت راه بری

ماهم مانع نشدیم ویه راهروخلوت پیداکردیم واجازه دادیم راه بری

واااااااااااااااااااای صحنه های دیدنیی بودکاش میشدازت فیلم بگیرم

یه جوری باعجله راه میرفتی وسرتو مینداختی پایین وازهرمغازه ای خوشت میومدمیرفتی تو

حتی تاپشت میزوویترین مغازه هاهم رفتی

خداااااااااااااااااااایاااااااااااااااااااااادوست داشتم حسابی بوست کنم

مردم همه نگات میکردنو یه عده ای مثل ماذوق زده شده بودن

بابامیومدسراغت بغلت کنه ازدستش فرارمیکردی

فک کنم خیلی بهت خوش گذشت-امیدوارم همینطورباشه

پسندها (1)

نظرات (0)