پرنیاخانم ماالان 15ماه داره

سلام دخترمهربونم

وقتی وبلاگتوساختم اسمشوگذاشتم روزنگارچون دوست داشتم لحظه لحظه بزرگ شدنتوواست ثبت کنم

تابعدهاازخوندنش لذت ببری وتمومه این لحظات واسه خودم تداعی بشه

ولی باورکن وقت نمیکنم

الانم که دارم واست مینوسم ساعت3:15بعدازظهره وشمابعدازکلی آب بازی وتوپ بازی خوابیدی

هروقت میام واست بنویسم همش دوست دارم ازدوست داشتن خودموبابابگم که چقدرعاشقتیم ودوست داریم

باباباوجودخستگی بعدازکارش حتمن شماروباخودش بیرون میبره تاتنوعی بشه واست آخه عاشق دردری(به قول خودت)وهروقت بابالباس میپوشه سوییچ رومیاری ومیپری بغلش.

خودمم که همه روزوباهات سرگرمم وهمش باهم بازی میکنیم وقتی که خوابی هم دنبال کتاب ومقالم که مامان موفقی باشم وبتونم پاسخگوی تمام نیازهات باشم

این روزاتربیت مهمترین دغدغه منه -امیدوارم بتونم خوب ازپسش بیام وشمارواونطورکه شایسته هست تربیت کنم.

منکه هرچی ازخودم وبابابگم بازم کمه پس بهتره بریم سراغ شماگلدخترنازنینم

دیگه قشنگ راه میری ودمپایی یاکفش ماروکه می بینی تلاش میکنی بپوشی

واسه همین قراره واست کفش ودمپایی بخرم آخه کفشای قبلیت یاکوچیک شده ویابزرگه واندازه نیست

واست چندوقتیه یه تاب خریدم اولش خیلی ذوقشوداشتی  وقتی مینشتی وتابت میدادم شروع میکردی میگفتس تاااااااااااااا تاااااااااااااااااا(فکرکنم منظورت همون تاب تاب بود)ولی الان زیادتوش نمیشنی وزودخسته میشی منم اصراری ندارم.

مکعباتومیزارم روهم تامیبینی بهمشون میریزی وکلی ذوق میکنی

حلقه هوشتومیچینی البته نه به ترتیب وبعدش واسه خودت دست میزنی وغش غش میخندی

میزنی زیرتوپت ومیگی دَ

امـــــــــــــــــــــــــااااااااااااااااااااااااااااا

وقتی میرم توآشپزخونه دیگه هیچی سرگرمت نمیکنه ومیای سراغ من که بغلم کن ببینم داری چیکارمیکنی

دوست داری موقع آشپزی کنارم باشی منم یه ظرف وقاشق ویکم آب میدم دستت باهاشون بازی کنی

آبومیریزی تو لیوان وباقاشق همش میزنی تازه اگه روفرش چیزی پیداکنی هم میندازی توش وهمینطوربه هم زدن ادامه میدی

کاش میشدلحظه لحظه اینروزاروثبت کردخیلی شیرینن وجذاب وخیلی زودمیگذرن

گاهی بروزای اول تولدت که فکرمی کنم باورم نمیشه که دیگه نوزادنیستی وبزرگ شدی

خداروبابت تمام این روزاشکرمی کنم

خیلی دوست دارم جوجه خوشکلم

یه دنیابووووووووووووووووووووووووووووس